سفرنامه مارکوپولو 2017

ساخت وبلاگ

هوا تقریباً گرگ‌ومیش اول صبح بود که گوشی تلفن همراهم شروع کرد به زنگ خوردن، چون تعطیلات آخر هفته بود شصتم خبردار شد این تماس لااقل از محل کارم نیست و من با حالتی خواب‌آلود گوشی‌ام را از زیر تختم بیرون کشیدم،، طبق معمول این جیسون بود که باز نمیدونم پیش خودش چه تصمیمی گرفته بود و از بخت بد من می‌خواست این تصمیمات را با دوست صمیمی بخت‌برگشته‌اش به اشتراک بگذارد. موبایلم همچنان داشت زنگ می‌خورد، دکمه پاسخ را لمس کردم:
مایکل هستم؛ بگو خیلی خوابم میاد می‌خوام بخوابم، «چه وقت خوابه داداش پاشو بیا بیرون کارت دارم»؛
جیسون اگه کسی بهت گفته گوله نمکی، به هرکسی که می‌پرستی دروغ گفته. یه آخر هفته رو جون مادرت گیر سه پیچ نده، خداحافظ. اینو گفتم و دوباره پتو رو کشیدم روی خودم و در همین حین به سمت پنجره کنار تختم غلت خوردم، هوا ابری بود و نمدار، انصافاً جون می‌داد واسه گردش و پیاده‌روی، اما خواب بیشتر می‌چسبید. یکم که چشام گرم شد خروس بی‌محل دوباره زنگ زد، با عصبانیت جواب دادم: هان! زبون آدمیزاد حالیت نمیشه؟! چه مرگته اول صبحی؟
«میگم پاشو حاضر شو بیا دم در ببین چه آشی واست پختم». دست‌بردار نبود، خواب رو هم که به چشمم حروم کرده بود، بنابراین پتو رو زدم کنار و از تختم بیرون اومدم. یه آب به دست و صورتم زدم، لباس مناسب پوشیدم و رفتم دم در تا ببینم این دیوونه دوست‌داشتنی چه مرضی به جونش افتاده؟ همین که در رو باز کردم چشمم افتاد به یه مرسدس مارکوپولو که روبروی خونه من، اون طرف خیابون پارک شده بود. مشغول ورانداز کردن مارکو بودم که یهو درب سمت راننده باز شد و یک فروند دیوانه زنجیری بنام جیسون استوارت از ماشین پیاده شد.


«چطوری رفیق، میدونی چن وقته ندیدمت؟»
آره خیلی وقته پسر همدیگه رو ندیدیم، یه دو-سه روزی میشه. خب حالا بگو ببینم اولاً چه انگلی به جونت افتاده که این موقع صبح خراب شدی رو سرم؟ در ثانی مارکوپولو چی میگه؟ نگو خریدیش که اصلاً باور نمی‌کنم. یکم مکث کرد، یه نگاه به ماشین انداخت بعد زل زد تو چشام گفت: «راستش می‌خواستم واست خالی بیام، بگم خریدمش اما خب کرایش کردم واسه دو سه روز؛ هفته پیش جانی باهام تماس گرفت گفتش که تعطیلات رو توی کلبش کنار دریاچه باترفلای میگذرونه، چون تنها بود ما رو هم دعوت کرد منم که میدونی! عاشق سفرم»
یه چند لحظه با خودم فکر کردم دیدم پیشنهاد خوبیه، بقول معروف هم فال و هم تماشاست. یه مقدار وسایل شخصیم رو چپوندم توی کوله‌پشتی، در خونه رو بستم و با جیسون رفتیم به سمت مارکو.
هنوز به مرسدس ون مارکوپولو نرسیده بودیم که جیسون شروع کرد به اظهار فضل: «این ماشین روی پلتفرم ون ویتو سوار شده و موتور 2.2 لیتری توربو دیزل اون واسه مسافرت‌های آرامش‌بخش کافی به نظر میاد. منم که خواستم کم نیارم، در ادامه صحبت هاش گفتم: آره به نظر منم قدرت 163 اسب بخار و گشتاور 380 نیوتن متری واسه یدک کشیدن یه سوییت متحرک مثل این، چندان بد به نظر نمیاد. بهتره بدونید من و جیسون عاشق ماشین‌ها هستیم و مواقع بیکاری مون رو با بحث‌های خودرویی پر می‌کنیم.
«ایول! می‌بینم که باز به مجله پدال سرزدی و اطلاعات روز ماشین‌ها رو بدست آوردی»، منم که یکم باد برم داشته بود، بهش جواب دادم: آره عزیز ما اینی هستیم که می‌بینی، آتیش کن ببینم این آلمانیا دیگه چه دسته‌گلی به آب دادن…
خلاصه نشستیم توی ماشین و باهم به سوی منطقه ییلاقی بروک، حوالی درهٔ هانتر به راه افتادیم.


کم‌کم از بزرگراه داخل شهری خارج شده و وارد جاده‌ای در دل طبیعت شدیم که تابش پرتوهای خورشید صبحگاهی از میان ابرها و درختان سرسبز کنار جاده، صحنهٔ چشم‌نوازی رو در دل هر بیننده‌ای ثبت می‌کرد. توی همین حال و هوای خوب خودم بودم که جیسون رشته افکارم رو پاره کرد و یهو پرسید: چطوره؟
گفتم چی چطوره؟ جواب داد: سواری با این پلتفرم دیفرانسیل عقب، در کنار سیستم تعلیق مستقلش چطوره؟ من که توی این مدت جز راحتی چیز دیگه‌ای از مارکو ندیده بودم، گفتم: سواری نرم و یکنواختی داره و چه توی بزرگراه و یا جاده‌های پر پیچ‌وخم، ناصافی‌ها رو بدون ذره‌ای از قلم افتادن، به‌طور کامل جذب خودش میکنه و به کابین اجازه احساس ارتعاش از ناحیه جاده رو به هیچ‌وجه نمیده.
هی! اون بز کوهی رو بالای تپه ببین، واقعاً زیباست…
همین‌طور که به راهمون از کنار یه دره با رودخانه‌ای خروشان در میان دو دیواره اون ادامه می‌دادیم، جیسون گفت تو بیا بشین پشت فرمون، منم که بدم نمیومد با این ماشین یکم رانندگی کنم قبول کردم. کشید کنار و جامون رو عوض کردیم، مدت کمی از رانندگی من نگذشته بود که هماهنگی کامل گیربکس هفت سرعته اتوماتیک با پیشرانه، حس فوق‌العاده‌ای رو در من پدیدار کرد. ترمزها عالی هستند و به نظرم توانایی کاستن سرعت خودرویی سنگین‌تر از این ون رو هم دارند.
در ضمن مصرف سوخت 6.3L/km نشون میده که این خودرو هم جیب شما و هم طبیعت رو خیلی دوست داره.


جیسون دیشب خوب نخوابیده بود و همین‌طور روی صندلی محکم، خوش‌ساخت، راحت و قابل تنظیم کنار راننده، خوابش برد. غربیلک فرمان تنظیم‌پذیر هم به من این امکان رو می‌داد تا موقعیت مناسب برای رانندگی خودم رو در اختیار داشته باشم. صندلی شاگرد و راننده هم به‌صورت جداگانه میتونه به حرکت در بیاد و حتی با صندلی‌های ردیف عقب تشکیل یک لابی دلپذیر رو بده.


یکم جلوتر، چند متر دورتر از جاده یه چشمه وجود داشت که نظرم رو جلب کرد و تصمیم گرفتم تا برای نوشیدن یک فنجان قهوه در کنار چشمه و تنفس هوای دلپذیر اون منطقه، چند دقیقه‌ای رو همونجا توقف کنم. در ضمن من عادت دارم موقع صرف قهوه حتماً یه چیزی مطالعه کنم و به همین دلیل دفترچه راهنمای مارکوپولو رو از توی وسایل جیسون گیر آوردم و زدم بیرون، روی یه تخته سنگ کنار چشمه و زیر سایه درخت مجاورش، نشستم. در همین اثنا جیسون که ظاهراً هنوز خواب بود، با چشمای بسته داد زد: «ده دلار شرط می‌بندم امکانات استاندارد این ماشینو نمیدونی»؛ درست می‌گفت، من از این بابت اطلاعات چندانی نداشتم که ناگهان چشمم افتاد به لیست امکانات استاندارد بروشور مارکوپولو، و چون جیسون از بودن این دفترچه توی دستای من بی‌اطلاع بود شروع به از رو خوندن کردم:
سیستم کنترل پایداری به‌روزرسانی شده، هشت ایربگ، سیستم کمکی در مواجهه با بادهای مخالف، سیستم هشدار، حسگرهای نور و باران، سنسورهای پارک در جلو و عقب خودرو، سیستم ناوبری ماهواره‌ای و دوربین دید عقب.
بعدش سریعاً دفترچه رو زیر گرم‌کن ورزشیم پنهان کردم و داد زدم: دماغ‌سوخته فروشی اوکازیون فقط ده دلار…معلوم بود که خیلی کفری شده اما چیزی نگفت و توی صندلی جلوی مرسدس مارکوپولو به چرتش ادامه داد. منم که قهوه‌ام رو خورده بودم برگشتم توی ماشین و به راه افتادم. اگرچه با ابعاد 5140 میلی‌متر طول و 1928 میلی‌متر عرض، این خودرو برای گشت‌وگذار در سطح شهر چندان مناسب نیست اما میشه این‌طور بیان کرد، این ون ویژه کمپ عظمتی منطقی داره که با اهداف کاربری اون کاملاً سازگاری پیدا کرده.


یک ساعت بعد جیسون که دیگه کاملاً سرحال اومده بود شروع کرد به مزه پرونی، خلاصه با هم گفتیم و خندیدیم تا بعد از یه مدت نسبتاً طولانی رانندگی تصمیم گرفتیم جایی رو واسه کمپ زدن انتخاب کنیم و چند ساعتی استراحت کنیم، وارد یه جاده فرعی که درخت‌های سرسبزش از دور پیدا بود شدیم و همونجا زیر درخت‌ها توقف کردیم.
جای خوش آب و هوایی بود و جون می‌داد یه باربیکیوی حسابی برپا کنیم. سقف ماشین رو باز کردیم و پایه‌های سایه‌بان کناری رو هم به‌صورت دستی متصل کردیم. بساط کباب رو از توی ماشین برداشتیم و مشغول حال خوشمون شدیم. هوا که حوالی غروب یه خرده سرد شده بود جیسون رو وادار به استفاده از هیتر برقی که انرژی خودش رو از نوعی باتری دوگانه دریافت میکنه، کرد. این هیتر همچنین قادر به پیشگرم کردن کابین خودرو و نگه‌داشتن دما در حالت استاندارد رفاهی است. البته جای من کنار بساط آتیش و کباب و طبیعت بکر خیلی بهتر از جیسون بود. در کل اگه یه جفت پنل خورشیدی داشته باشین، این خودرو میتونه مأمن خوبی برای یه کمپ چندروزه خارج از شهر باشه.


خب دیگه زغال‌ها آماده شدن و باید گوشت رو بیارم تا کباب کنم. آهای جیسون گوشت‌ها رو وردار بیار، «الان میام». درب کشویی ماشین باز شد و جیسون در حالی که یه بسته گوشت گوساله و مرغ تو دستاش بود از ماشین پیاده شد. اون که انگاری تازه متوجه فضای باز کابین مارکو شده بود، با هیجان جلو اومد و در حالی که چشماش به حالت تعجب‌برانگیزی برق می‌زد، گفت: «عجب کابین جاداری، میتونیم توش فوتبال بازی کنیم (البته اغراق می‌کرد)، صندلی‌های جلو رو بگو که 180 درجه میچرخن و میشه روی میز تاشو اون ناهار خورد و با هم مارپله بازی کرد». در جواب بهش این‌طور گفتم: درهای کشویی بزرگ دو طرف رو که موجب ورود و خروج راحت از این بخش میشه رو نباید فراموش کرد. در ضمن نباید نگران جادادان لوازم سفر بود چون‌که زیر لایه پشتی صندلی‌های عقب، جای کافی واسه قرار دادن پک‌های سفر وجود داره. جیسون که با علاقه داشت به حرفام گوش می‌داد، ناگهان حرفامو قطع کرد و با لحن دوست‌داشتنی گفت: میشه از باربند سقفی هم استفاده کرد، البته هنوز مرسدس به‌صورت رسمی واسه مارکو باربند ارائه نداده اما دارن روی یک نسخه با ظرفیت تحمل 50 کیلوگرم کار میکنن. «در ضمن استیک من آبدار باشه»
، چشم رئیس امر دیگه‌ای ندارین؟ هر دو زدیم زیر خنده…
بهت بگم که من میخوام روی تخت، زیر سقف باز شونده به‌صورت دستی بخوابم تا هم از پنجره زیپی شبکه پارچه‌ای ضد آب دورش لذت ببرم، هم بفهمم خوابیدن زیر سقفی که 2.05m طول و 1.13 عرض داره و ارتفاع کمپ رو تا 2350mm افزایش میده، چه حسی داره.


جیسون هم که علاقه به خوابیدن در ارتفاع نداشت، گفت: خب حالا! اون تخت بالایی تا 200 کیلوگرم وزن رو تحمل میکنه و من و تو باهم 180 کیلو هم نیستیم اما من با خوابوندن صندلی‌های عقب یه تشک گرم‌ونرم واسه خودم روبه‌راه می‌کنم. این تخت به طول 1.93m و عرض 1.35m واسه سه نفر رفیق فاب مناسبه، البته خیلی باید فاب باشن، درست مثل من و تو.


البته جیسون بعد از چند بار تلاش تونست تا از صندلی‌های عقب واسه خودش یه تخت درست کنه و احتمالاً باید یک راه حل ساده‌تر برای این کار وجود داشته باشه تا دیگران هم مثل جیسون به این دشواری برنخورند. اگرچه مرسدس تمرکز خودش رو بر روی گسترش راحتی، جادار بودن و فضای استراحت بیشتر داخل کابین قرار داده اما فقدان یک آشپزخانه هرچند کوچک در این خودرو که ویژه تور و گردشگری طراحی شده باشه، کاملاً محسوس هست. هرچند که به نظر من وقتی شما از خونه به منظور تفریح می‌زنید به کوه و جنگل، هدف از این سفر به میزان حداقل 50 درصد، برپا کردن بساط کباب روی آتش زغالی هست وگرنه اگه بخوایم تو آشپزخونه مشغول پخت‌وپز باشیم، من خونه ام رو ترجیح می‌دم.
چیزی نمونده تا کباب‌ها آماده بشن و تا جیسون لوازم خورد و خوراک رو روی میز پهن میکنه، منم به انضمام لباسهام و البته کباب‌ها به اون ملحق میشم.
جاتون خالی و دلتون نخواد، خیلی خوشمزه شده. بفرمایید نمک‌گیر نمیشید…


بعد از خوردن کباب‌های خوشمزه، چند ساعتی رو توی تخت‌های مجزامون داخل کابین خوابیدیم که انصافاً راحت‌تر از حد تصورمون بودن و بعد بلند شدیم تا به راهمون به سمت کلبه جانی، دوست مشترکمون که نزدیک دریاچه باترفلای در همون نزدیکی‌ها بود، به راه افتادیم. بعد از دو ساعت رانندگی به کلبه رسیدیم؛ جانی از دیدن ما خیلی خوشحال شد و استقبال گرمی ازمون به عمل آورد. بعد از صرف یه صبحانه عالی در کلبه تصمیم گرفتیم تا تمام روز رو با قایق جانی به ماهیگیری در دریاچه بپردازیم و چون میدونستیم که جانی تصمیم به خرید یک خودروی ون کمپینگ داره به همراه جیسون دست بکار شدیم و تمام مدت ماهیگیری داشتیم از مزایای مارکوپولو تو سرش میخوندیم. بعد از کلی بحث درباره مارکوپولو، جانی موافقت کرد تا یکی از اون رو بخره، اما فقط مثل من و جیسون یه مشکل کوچولو داشت؛ مشکل این بود که جانی فعلاً توانایی پرداخت مبلغ 69,990 دلار استرالیا (با دلار گرانتر آمریکایی اشتباه نگیرید) رو نداشت. البته پول که مهم نیست، مهم دل هست که اونم راضیه…
این سفر برای ما و برای هرکسی که یک دستگاه مرسدس مارکوپولو 2017 در اختیار داره خیلی خاطره‌انگیز بود. ساخت و پرداخت این کمپ متحرک بسیار عالی هست و به خانواده‌های خوش‌سفر این خودرو رو توصیه می‌کنم. اگرچه سفر ما با ترک کلبه جانی به سمت خونه داشت به پایان می‌رسید اما این پایان میتونه نقطه شروع سفر شما با هم‌سفری آرام و جهانگردی بزرگ بنام مارکوپولو باشه. سفر بی‌خطر، خدانگهدار.
(مخاطبان عزیز مجله پدال، با تشکر از شما که تا پایان این مطلب رو مطالعه کردید، امیدوارم ضمن لذت بردن از این خاطره خیالی، حقیر رو نسبت این داستان ضعیف و اصطلاحاً آبگوشتی، ببخشید. صرفاً هدف بنده ایجاد نوعی تنوع در مطالب و اضافه نمودن به جنبه فان و سرگرمی این‌گونه نوشته‌های خودرویی است. امیدوارم در بخش نظرات، بنده رو نسبت به انتقادات و پیشنهاد‌های سازنده خودتون مطلع کنید. با تشکر. باباپور) اتومبیل باز...
ما را در سایت اتومبیل باز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : خنجی xn--mgbcf9hdr04g بازدید : 142 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 3:41